زندگی نامه مأذون قشقایی از زبان محمد نادری دره شوری
موسسه ورزشی ترلان قشقایی شاهین شهر
ماموریت این وبلاگ، اطلاع رسانی در خصوص ورزش قشقایی های شاهین شهر

خان کهکیلویه درسال ۱۲۱۰قمری نامه ای برای ایلخان قشقایی فرستاده و در آن اطلاع داده که تعدادی از رعایای ابوابجمعی وی از روستای شیخ هابیل (واقع در ۴۰ کیلومتری شمال دهدشت) از روستای خود به ایل قشقایی مهاجرت کرده اند و به دلیل این که نام آنان در لیست مالیات دهندگان کهکیلویه ثبت گردیده خواستار برگرداندن آنان به منطقه شده است. (مرقد مطهر امامزاده یحیی در این روستا و زیارتگاه اهل دل است)

اهالی روستای شیخ هابیل در سند دیگری چنین معرفی شده اند: " سادات صحیح النسب از ذریه ی امامزاده حسن مثلث(ملقب به یحیی) ابن امامزاده حسن مثنی ابن امام حسن مجتبی(ع)...معروف به مشایخ هابیل الهاشمی..." (مادر امامزاده یحیی رقیه دختر امام حسین ع است.)

در همین سند وسند دیگری که در جمادی الثانی ۱۲۱۰ در حضور محمد شفیع خان نویی به امضای بزرگان وقت کهکیلویه رسیده متعهد شده اند که مالیات سه سال را بدانان بخشیده و خسارت وارده از تجاوز و قتل و غارت بی سابقه طایفه دشمنزیاری را که در همان نامه از آن یاد آور واقعه کربلا ذکر شده،جبران نمایند تا با فراغ بال به موطن خود باز گردند...

اماقشقایی ها مقدم این سادات را که همه با سواد و معلومات مذهبی بودند گرامی داشتند چون دیگر باحضور آنان در ایل ناچار نبودند برای نوشتن نامه ها، قراردادها،عقدنامه ها،غسل و تلقین وتدفین مرده ها و... در روستاها به دنبال ملا بگردند.

 سه تن از این مهاجرین سید غلامحسین، سید محسن و برادر زاده جوانشان سید علیرضا بودند که به دستگاه ایلخان قشقایی راه یافتند. در طایفه عمله ساکن شدند و به منشیگری و مکتبداری پرداختند. چند سال بعد سید علیرضا که مجرد بود از طایفه قادیلی(قادرلو)همسری انتخاب کرد که از وی صاحب  سه دختر و پسری به نام سید محمد ابراهیم گردید.

زمانی که ایل قشقایی به دستور محمد علیخان(ایلخانی) به حالت قهر و اعتراض بر رفتار مشیرالملک (وزیر ایالت فارس) به کرمان مهاجرت می کنند سید علیرضا در روستای دو کوهک ساکن ومکتبدار بوده و در همان سالی که مصطفی قلیخان(سردار قشون قشقایی) در کرمان کشته میشود ۱۲۴۶قمری، محمد ابراهیم به دنیا می آید.

بعد از بازگشت قشقایی ها و کشته شدن مرتضی قلیخان(ایل بیگی) چندین سال مردم قشقایی روی آرامش ندیده و با عوامل حکومتی در جنگ و گریز بوده اند و در این فاصله سید علیرضا در دوکوهک ساکن بوده و دخترانش در دو کوهک و روستای کلستان به خانه بخت میروند و اولاد آنان امروزه بیشتر در شیراز و روستاهای دو کوهک وکلستان با نام خانوادگی مأذون اقامت دارند.

محمد ابراهیم در مکتب پدر به کسب علم و معارف اسلامی میپردازد وبا ذوق و قریحه کم نظیرش در خوشنویسی، حفظ قرآن و احادیث و دواوین شعرا و عرفای متقدم در اندک مدتی به درجات عالی میرسد در سیزده سالگی پدرش دار فانی را وداع گفته او و مادرش را در دو کو هک تنها میگذارد...

در پاییز ۱۲۵۹ به هنگام عبور ایل مادرش همراه محمد ابراهیم دوباره به ایل و طایفه باز میگردد. محمدابراهیم نزد عموی پدرش سید غلامحسین منشی ایلخانی میرود و در کنار او به کار دبیری و شاهنامه خوانی میپردازد و سالها در این سمت می ماند چون مردم ایل منشی را میرزا خطاب میکردند وی به (میرزا) شهرت پیدا میکند و اشعار خود را با تخلص میرزا میسراید و اشعاری با این تخلص در دفاتر و اوراق به دست آمده از وی باقیست در آن ایام ظل سلطان والی اصفهان و فرزندش والی فارس بوده و گاهی برای دیدن فرزند ونظارت بر کارهای او که اکثرا هم نابخردانه بوده به شیراز می آمده (مرحوم سید صدرا... دبیری)،از قول مادرش ،جواهر سلطان، نقل می کرد:"که روزی میرزا وارد مسجد نو شیراز شده به نماز گزاران می پیوندد ودر کنار در ورودی جایی پیدا میکند چون دیر رسیده بوده هنگام خروج نمازگزاران از مسجد وی مشغول ادامه نماز بوده در حالت رکوع ظل سلطان از پشت سرش عبور می کرده و می بیند که قسمتی از لباسش پاره و بدنش نمایان است. با انگشت تلنگری بدانجا میزند و میرزا هم بدون آنکه بداند طرف کیست آیه (کلوا واشربوا ولاتسرفوا) برزبانش جاری می شود سلطان بسیار برافروخته گزمه ای جلو مسجد می گمارد تا بچه سید را پس از اتمام نماز به حضورش ببرد میرزا که میفهمد چه دسته گلی به آب داده همراه گزمه وارد دارالحکومه می شود والی هرچه اصرار میکند میرزا منکر میشود که به عمد آن آیه را خوانده است. سر انجام والی میگوید به سر شاه بابام می بخشمت فقط بگو چه اتفاقی افتاد. وی نگاهی به جمع میکند و میگوید دستور بدهید قلم و کاغذ بیاورند آنگاه مطلب را نوشته به او میدهد ظل سلطان میگوید با اینکه قسم خوردم ولی اگر جلو جمع میگفتی تنبیهت میکردم اما الان فهمیدم که در مسجد هم ناشناخته آن آیه را خواندی لذا از این به بعد مأذون(مجاز) هستی می توانی بروی وهر چه دلت خواست بگویی. از آن به بعد وی تخلص خود را به مأذون تغییر میدهد. علت این که در ایل وی را محزون گفته اند صرفا به این دلیل است که حرف (ع و همزه) در زبان ترکی وجود ندارد و به جای آن از (هاء )ملفوظ استفاده میشود مانند مهلیم (معلوم)، مهنی(معنی) ساهات (ساعت)... یا این که ع را حذف و حرف بعدی را با تشدید می آورند: مسّیمه(معصومه) و...

هنگامی که مأذون در یکی از سفرهایش به شیراز از منطقه سرسبز و زیبای کشن عبور می کرده افرادی را می بیند که برای تفرج در کنار نهری و سایه درختان باغی نشسته اند برای اینکه دمی بیاسایدوچیزی بخورد بدانان می پیوندد. چون ظاهر ایلیاتی، لباسهای مندرس و هیأت کوهستانی اش را می بینند هر یک به نوعی با طنز و لطیفه سر بر سرش میگذارد، از کوه زادگاهش میپرسد و... و مأذون با خشم خود را چنین معرفی می کند:

(بهار آمد کشد دل جانب سیر و تماشام        هوای می پرستان میبرد هر لحظه ای جایم

مرید شیخ بودم رستم از دام ریا کاری         مرید می، حریف نی، غلام جام مینایم

گر از صحرا نشینانم چو مجنون بنی عامر      نه مرغ خانگی، شهباز کوه و دشت وصحرایم

شدم همخانه باشیروپلنگ وگرگ درهامون     نه چون سگهای کهدانی بود در روستا جایم

اگر از شهر بیرونم، مقیم کوه و هامونم           همه دانند مأذون ام حریف باده پیمایم)

وبدینگونه آنان را ترک میکند. چون وی را می شناسند شکایت به ظل سلطان میبرند وشعر را برایش میخوانند او هم بدانان خندیده  می گوید:"خوب حقتان را کف دستتان نهاده تا شما باشید دیگه سربه سراو نگذارید خودم به او گفتم که مأذون است و آزاد در بیان. هنگامی هم که در اصفهان به دیدار ظل سلطان می رود به عنوان یک آشنا ی از قبل به دیدارش میرود که نحوه برخورد و رفتنش به دنبال وی به اسطبل حکومتی، کاملا نشانگر این رابطه قبلی میباشد...  

سالها زندگی بر وفق مراد می گشته و چون وی فقط یکسال از دارابخان وچهار سال از سهرابخان فرزندان مصطفی قلیخان(سردار لشکر ارا) کوچکتر بوده بالطبع با آنان بیشتر از سایرین مرتبط میگردد و همین وابستگی عاطفی سبب میشود تا زمانی که محمد قلیخان ایلخانی را نسبت به آنان نامهربان می بیند مخصوصا که با سعایت بد خواهان و عوامل انگلیس و به دستور حکومت مرکزی، وی را در دستگیری وتحویل آنان به حکومت مصمم می بیند باسرودن شعر کوبنده ی

"ظلم اینان دستگاهی قوران بی خبر      ییغیلر بو دستگاه ناتمام بیرگون، مخصوصا آنجا که میگوید:

عبث بئل باغلاما یامان ائتمگه         فکر ائیله دو رانینگ الدن گئتمگه 

(قصد ائیلمه شئربچه لر دوتماگا     چوخ صیادا پاپیچ اولور دام بیر گون..." (منظورسهرابخان و دارابخان) از دستگاه ایلخانی اخراج شده وسرگردان، در ایلات و طوایف مختلف به سیر و گشت می پردازد و سر انجام باز به دوکوهک بر می گردد در آنجا ازدواج می کند که به علت تهیدستی کارشان به متارکه میکشد         (دئدیم کامل قیزنگ اولدوم مشتری...) یا (گلئیلیگیم دوکوهکلی قیزیندن...)

در ۱۲۹۳ که پس از مرگ محمدقلیخان اوضاع ایل تغییراتی می کند و دارابخان ایل بیگی می شود باز هنگام پاییز در منطقه قصر قمشه شیراز مأذون به خدمت ایل بیگی میرسد اما دارابخان وی را پس از چندین سال دوری نمی شناسد دراینجاست که شعر

(بیر مدت دیر دو کوهک ده قالمیشام         چاخاردایدی بیر طرفه سئل منی)

 (زردـ ی ضعیف تاجیک صفت اولموشام        قورخارام کی یوووتمایا ائل منی...) را میسراید

 دارابخان از دیدنش خوشحال میشود و او را نزد خود نگاه میدارد  و تا سال ۱۳۰۸قمری که دارابخان زنده بوده همچنان با وی میماند. سپس در شیراز در خانه ی یکی از بستگانش ( که حقیربا راهنمایی مرحوم عزیزخان فیلی آنجا رادر ۱۳۷۲ شمسی دیدم)  سکنی می گزیند و جز سفری به دعوت کلانتر طایفه بهارلو به داراب، دیگر سفری جز سفر ابدی خود در ۱۴۱۳قمری مطابق با ۱۲۷۵شمسی نداشته است.

(مأذون قشقایی دا تفصیلی بو دور        آتاسی سادات کهکیلولو دور)

(آناسی قشقایی قادیلی مشهور          مسکنی شیراز دیر اصلی شیخ هابیل)...

بودن وی در اوایل جوانی نزد حاج باباخان کیخای دره شوری صحت ندارد و با زندگی یوسف علی بیگ اشتباه شده است. وی فقط مدتی را پس از اخراج از دستگاه ایلخانی که در طوایف مختلف سر گردان بوده گاهی به اقوام خود (تیره شیخ هابیلی دره شوری) سر میزده و همیشه بین آنان مراوده وآمد و رفت بوده است وی با کلانتران دره شوری نیز سازش نمی کند که مرحوم شهبازی در کتاب خود آورده است. او پس از جدایی از همسر دوکوهکی و پیوستن مجدد به دارابخان در سفری از طایفه دره شوری همسری انتخاب میکند دارای پسری به نام احمد می شودکه جوانمرگ میگرددودخترانی به نام خورشید بی بی و جواهرسلطان داشته که اولی با یکی از محترمین دو کوهک ازدواج میکند که مرحوم سرهنگ شباب یکی از نوادگان اوست و یکی از بستگان مأذون، سیدفتح ا... دبیری، که دبیر و منشی آقاکیخا و فرزندش نصرا...خان دره شوری بوده در سفری به کلستان و دو کوهک میفهمد که مأذون از دنیا رفته و هنوز جواهر سلطان ازدواج نکرده، لذا بستگان را واسطه خیر قرار می دهد و با وی که دختری ادیب، فاضل و حافظ قرآن واشعار پدرش بوده ازدواج میکند... فرزندان جواهر سلطان، سید صدرا...، سید لطف ا...و سید سیف ا... دبیری بودند...

 حقیر این سعادت را یافتم که تمام فرزندان جواهر سلطان را ملاقات کنم و با مرحوم سید صدرا... دبیری و فرزندانش از ۱۳۴۷ شمسی تا کنون چون اعضای یک خانواده مرتبط باشم  فرزند ارشد سید صدرا...،حاج سید محمد باقر دبیری، مدیر عامل اتحادیه تعاونیهای مصرف فرهنگیان فارس و برادرانش سید محمد جواد و  سید محمد حسین دبیری، در اصفهان، دکتر سید منیر الدین دبیری در شیراز حاج سید نور الدین دبیری، فرماندار باز نشسته شهر ری ساکن کرج و... شاهدان این ارتباطند. غرض آنکه آنچه را بر این قلم رفته اطلاعاتی است که از آن بزرگواران شنیده ام و از اسنادی که دوست فاضل و بزگوارم سید محمدحسین یحیی زاده ساکن گجساران در اختیارم نهادند نقل کردم ...حتی میتوانم ادعا کنم که رابطه ی ادبی ـ  فرهنگی حقیر با مرحوم سید عبدالرسول دانش نیا ادیب و تاریخدان بزرگ شیخ هابیلی طایفه دره شوری، از هر کسی حتی از فرزندان خودش نیز بیشتر بود.

امید که این مختصر طالبان را به کار آید و برخی ابهامات را بر طرف سازد... 

 

نشانی تماس با آقای محمدنادری دره شوری:

شیراز،صندوق پستی  ۴۸۸ ـ ۷۱۴۵۵  هیأت امناء آرامگاه مأذون 





ارسال توسط اله کریم عباس نیا